با آتشت دلم به سخن میزند نهیب

ای سینه باش بیشتر از بیشتر شکیب

 

در روزهای سخت خدا را شکور باش

چون سینه است از پس شکران حق قریب

 

دستی به دست ما زده دستان گرم تو

از بس که خوانده است لبم ذکر من یجیب

 

رازی شنیده و سخنانی نگفته است

از مهر آتشین تو سرداری حبیب

 

آسان به دست آمده عشقت از این بود

قدرش دلم نفهمد و عصیان کند عجیب

 

معتوق! با خدای خودت عهد خون ببند

گردن بنه؛ که داء و دواءش بود طبیب

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها