دارم از اندوه و درد و آه می‌میرم امیرم

دارم از اشک و غمت آرام می‌گیرم امیرم

 

در دلم جز عشق تو ای مهر زیبارو ندارم

در سرم جز هوی تو آیینهی یا هو ندارم

 

در سرم اندر تنم در سینهام عشق تو دارم

در سرایم ای صنم جز چشمت و ابرو ندارم

 

مهر تو در آسمان سینهی من تاب دارد

ای عزیزم چشمم اندر هجر تو سرداب دارد

 

در صفا و مروه و در عشق و در آتش روانم

سوی سوگ یار، خود را سوی آتش می‌کشانم

 

معتقا در دل چه گویی؟ وهم داری از خصالش.

محو شو اندر حسین آن‌گه بگرد اندر جمالش


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها